معنی شخص بسیار عبوس
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
عبوس. [ع َب ْ وَ] (ع اِ) جماعت بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
عبوس. [ع َ] (ع ص) بسیار ترش روی. (اقرب الموارد). || شیربیشه. || روز بد که از آن روی ترش شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
عبوس. [ع َب ْ بو] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان).
عبوس. [ع ُ] (ع مص) روی ترش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان) (تاج المصادر) (غیاث اللغات). رجوع به عبس شود.
فرهنگ فارسی آزاد
عَبُوس، بسیار پُر اخم- بسیار شدید،
فرهنگ معین
(عَ) [ع.] (ص.) بسیار ترشروی، اخمو.
فرهنگ عمید
اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، ترشرویی،
فارسی به عربی
اوطا، صدی، کییب، متجهم، مزاجی، مشاکس، موخره
فارسی به آلمانی
Aussetzen, Herabsetzen, Herunterlassen, Niedriger, Niedrigere, Niedrigerer
معادل ابجد
1401